علامه طباطبايي(رحمه الله عليه)و حديث


 





 

 

مقدمه:
 

دست توفيق ،حجه الاسلام و المسلمين دكتر احمد احمدي را مهمان و سخنران ويژه مراسم بزرگداشت علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) مفسر بزرگ قرآن و فيلسوف ژرف انديش دنياي اسلام كرد. ايشان دركمال بزرگواري و عليرغم كمبود فرصت دعوت دانشكده علوم حديث را پذيرا شدند و افزون بر ارائه سخنراني و نيز پرسشهاي دانشجويان گرامي را نيز به پاسخ نشستند. مطالب آمده در اين سخنراني و نيز پرسش و پاسخها بس مهم و در خور توجه است ؛زيرا استاد احمدي در هر دو عرصه عقل و نقل تا آخرين مدارج متداول علمي در حوزه هاي ديني و دانشگاهي پيش رفته و سالهاي متمادي است كه در هر دو عرصه به تدريس در عالي ترين سطوح آموزش اشتغال دارد .اين استاد كهن سال (متولد1312) كه در هشتمين دهه عمر خود قرار دارد، دهها سال در محضر عالمان بزرگ ديني ،مانند آيت الله بروجردي(رحمه الله عليه)، محقق داماد(رحمه الله عليه)، مشكيني(رحمه الله عليه)، امام خميني(رحمه الله عليه) علوم نقلي را فراگرفته و نزديك به پانزده سال نيز در محضر پر فيض علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) به جد و جهد به فراگيري فلسفه و تفسير و حديث پرداخته است.
دكتر احمدي، دكتراي فلسفه غرب را نيز در اندوخته هاي خود دارد و از سال 1352 هجري تاكنون عضو هيات علمي دانشگاه تهران است او بيش از پنجاه مقاله دارد و چندين كتاب را تاليف و ترجمه كرده است. نقد و تفكر فلسفي غرب و اصول و روشهاي تربيت در اسلام از جمله نوشته هاي ايشان است. داشتن انديشه هاي فلسفي دركنار تعبد به متون ديني و به خاطرسپاري صدها بيت اشعار فارسي و خيال پردازي ظريفانه در كنار تفكر منطقي نشان دهنده روح مواج و زيباي علامه طباطبايي(رحمه الله عليه)(رحمه الله عليه) در شاگردان ممتاز ايشان است.

متن سخنراني(1):
 

سخن ازمرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله عليه)است و مجلس هم به مناسبت سالگرد رحلت آن بزرگوار تشكيل شده، بنده به خاطرحضور بيست ساله در محضرمبارك ايشان و ضرورت بيان يك مقداري از مسائل اخلاقي كه براي خودم هم يادآوري است و حيات مي بخشد چند دقيقه اي نسبت به شخصيت ايشان سخن مي گويم و بعد هم ديدگاه ايشان را راجع به حديث تا جايي كه مقدور است عرض مي كنم. واقعاً مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) ـ رضوان الله تعالي عليه ـ از كساني بود كه به قول شاعر:

ياسائلي عنه لما جئت اساله
فانه الرجل العاري عن العار

لوجئته لرايت في رجل
و الدهر في ساعه و الارض في دار(2)

يعني: اي كسي كه از او مي پرسي ،بايد بگويم كه او مردي است كه خالي است از عار و مي بينيم همه مردم در يك آدم جمع شده اند، و همه روز در يك پاسي از زمان و آن پاس بيدار، اوست ،و همه زمين، درهمان خانه اي كه او هست ،جمع شده است.
نمي دانم خداوند در اين تشيع ،و در اين روايات اهل بيت و در اين معارف و در عرفان اهل بيت چه چيزي گذاشته كه درآن چنين كساني تربيت مي شوند. بنده هميشه به خودم مي گويم كه تو نتوانستي استفاده كني يك بار هم هفت هشت ماه پيش خدمت آيت الله اميني رسيدم. ايشان فرمود: ما نتواستيم از مرحوم طباطبايي(رحمه الله عليه)آنچنان كه بايد استفاده كنيم.
از لحاظ اخلاقي علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) اگر واقعاً بگويم بي نظير بود، خلاف نگفته ام. در مدرسه حجتيه درس مي داد. شيوه تدريسشان اينگونه بود كه يك صفحه اسفار را بي غلط مي خواندند، بعد هم شروع مي كردند به تبيين آن و دوباره كتاب را مي خواندند و درس تمام مي شد.
مرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله عليه)خيلي توان نداشت كه كر و فري داشته باشد ولي از جلسه كه راه مي افتاد تا كوچه اي كه رو به روي مدرسه حكيم نظامي(3) بود و در آن يك خانه قديمي اجاره اي داشتند، همه افراد هميشه در طول راه، از ايشان سوال مي پرسيدند و ما هم كه نمي خواستيم مزاحم بشويم، سوال نمي كرديم ،تا به در حياط مي رسيديم. به در حياط كه مي رسيديم، ديگر ناي[وتواني] نداشت. خميده به در تكيه مي داد و باز هم جواب مي داد. اگراين قضيه را شما در همه دنيا بگرديد چنين استادي پيدا نمي كنيد. پشتش را فقط براي اين كه نيفتد به در تكيه مي داد و پاسخ مي گفت. شما هيچ وقت فكر نمي كرديد كه يك فيلسوف اين قدر عنايت داشته باشد كه معارف را به شاگردانش تفهيم كند .گاهي ما مي گفتيم: حاج آقا! اين سوالاتي كه اينها مي كنند... مي فرمود: اشكال، اشكال است ،نبايد در ذهن طرف باقي بماند كوچك و بزرگ ندارد.
نمي دانم اين را قبلاً خدمت شما گفته ام يا نه؟ بارها بنده مي ديدم كه در گرماي تابستان يك انسان عادي مي آمد پشت در خانه شان كه قبلاً دو سه تا استخاره داده بود. سرظهر در آن گرماي مرداد ماه شهر قم آمده بود تا جواب استخاره اش را بگيرد. مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) با آن تن ناتوان مي آمد پشت در يادداشت هم كرده بود كه اولي خوب است ،دومي چنين و سومي چنان ،آن را به طرف مي داد و مي رفت .فكر مي كنيد اين كه يك عالم بزرگ اين طور بيايد پشت در، براي يك شخص عادي پاسخ بگويد، چقدر تاثير دارد، خودش و خانواده اش تا عمر دارند اين اثر در وجودشان باقي مي ماند. يك بار خودش به من فرمود:
شخصي يك نامه اي برايم نوشت و به بعضي از مطالب من ايراد گرفت و بعد نامه اي نوشت و در آن عذرخواهي كرد. من به ايشان نوشتم كه من نه تنها از ايراد شما ناراحت نشدم بلكه بلند شدم رفتم حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها)براي شما دعا كردم.
مي دانيد كه كانت (4) در مغرب زمين در واقع جزو الگوهاي اخلاق به حساب مي آيد. در غرب فيلسوفان مزخرفي داريم كه آدم ننگش مي آيد كه نامش را ببرد از لحاظ ضد اخلاقي بودنشان. حالا كانت خيلي خوب است و بهتر از آنهاست همين كانتي كه بنده فلسفه اش را تلخيص كردم و گاهي هم از اخلاقش تعريف كرده ام، بعد به برخي مطالب برمي خوري ،مي بيني عجب! چه كسي را به چه كسي مقايسه مي كني؟!
يكي از دوستان ما، بعد از اين كه دو جلد الميزان از چاپ درآمد، يك رساله كوتاهي نوشت درباره الميزان و درآن، عنوان فريبكار و امثال آن به مرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) نسبت داد و البته جوان مرگ هم شد. من در سال 56 به خاطر اين كه مختصر زبان انگليسي مي دانستم توفيق داشتم در لندن ده پانزده روزي خدمت مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) باشم. يك روز هر دو نشسته بوديم ،عرض كردم: حاج آقا! فلاني كه آن رساله را نوشت و به حضرتعالي جسارت كرد از دنيا رفت. اگر مي شود، حضرتعالي او را ببخشيد! علامه اين دستهاي لرزان را اينگونه به هم آويخت و فرمود: «من همان وقت از او گذشتم و براي او طلب مغفرت كردم» حال چه، وقت آن طلبه اين رساله را نوشته بود؟ آن وقتي كه گروهي از علماي برجسته از جمله شهيد مطهري شاگردش بودند .يعني بعد از (5) بود كه ما تازه وارد حوزه شده بوديم. اين اخلاق است. اين كه يك كسي غضب را در خودش كشته باشد اخلاق است.
اين را هم بگويم كه شما را به خدا هيچ گاه حق اين اساتيد روحاني را ناديده نگيريد، اگر آدم يك وقت اختلاف نظري هم دارد، مودبانه حرفش را بزند، مثل مرحوم آخوند خراساني كه درباره نظرات استادش شيخ انصاري هميشه مي گفت: "قال شيخنا العلامه اعلي الله مقامه": اينها، ادب گفتار است.
من خواهش مي كنم در جلد اول الميزان، بحث اخلاقش را بخوانيد، مسلك هاي اخلاقي را كه مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) بر مي شمارند يكي از آنها اخلاق توحيدي است ،آنجا مي فرمايد:
يك مكتب ديگري براي اخلاق هست و آن مكتب توحيد است و آن اين كه شخص هر كاري انجام مي دهد براي خدا انجام مي دهد، يعني لا يفعل شيئاً الا الله.
و بعد آن چهار بيت بسيار زيبا را مي نگارد.(6) بعد هم مي فرمايد كه اين اخلاق است واقعاً اين عالم رباني به اين اخلاق متخلق بود.
يك جا من در اين مصاحبه ها گفتم كه نمي دانم مرحوم آقاي قاضي(7)، چه چيزي به اينها ياد داده است؟ چطوري تعليم داده بود كه افراد اين چنيني به وجود آمدند. غير از علامه اشخاص ديگري هم پرورش داد ،مثل مرحوم شيخ علي محمد بروجردي كه از اوتاد بود و در نجف معروف بود به شيخ زاهد. وقتي تابستان مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) به مشهد مي آمدند من گاهي يك ماه بيشتر يا كمتر در‌آنجا مي ماندم. وقتي مي رسيد به درِ صحن آن دري كه دستهاي چركين مردم به آن ماليده شده بود ،دست افراد گوناگون ،هيچ پروايي نداشت كه اين لب لرزان را بر اين چارچوبه در بگذارد و ببوسد، آنچنان كه گويي با تمام وجود با محبت حضرت رضا (عليه السلام) عجين است. يعني تاثير عجيبي داشت. ايشان حرف كم مي زد، امام واقعاً از راه دل خيلي چيزها را تغيير مي داد.
عزيزان! حواستان باشد آنچه در اين مذهب و در اين دين و دراين معارف اهل بيت هست در هيچ جا يافت نمي شود. خوش به حال شما كه سر در اين آستان نهاده ايد و انشاءالله كه با آن اخلاص و درايت و شور و شوق كاركنيد. اين يك تذكر مختصري بود خدمت شما.
 

علامه طباطبايي و حديث
 

اما در باب حديث و برخورد مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) با حديث بايد بگويم كه خدا توفيقي عنايت كرد كه در طول ده پانزده سال آن جلسات پنج شنبه، جمعه را داشته باشيم. من نمي توانم بگويم كه چه بود، فقط هر وقت يادم مي آيد ،افسوس مي خورم كه چطور و چه زود گذشت! البته ـ غير از يك جلسه ـ بنده هيچ جلسه اي را يادم نمي آيد كه نتوانسته باشم حضور بيابم. در اين جلسه حضرات آيات جوادي آملي، حسن زاده، اميني، انصاري، شيخ يحيي، مصباح و محمدي گيلاني –حفظهم الله ـ نيز حضور داشتند. اين جلسات يك دري از بهشت بود. چند تا كتاب در آنجا خوانده شد: برهان شفا، اوايل اصفار، تمهيد القواعد و...، البته حركت جوهري جداگانه خوانده شد، اما از اين ده ـ پانزده سال شايد دو سه سال يا بيشتر را صرف خواندن چهار جلد بحارالانوار كرديم؛ معاد و توحيد و من مي ديدم برخورد مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) با اين روايات چگونه است. گاهي دوستان مي گفتند: حاج آقا! مصلحت مي بينيد كه مباحث عقلي ـ فلسفي مطرح شود؟ و اين است كه مي بينيد علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) كتاب شيعه در اسلام را مي نويسد و آن مصاحبه ـ يا مذاكرات و مكاتبات ـ با هانري كُربن (8)پيش مي آيد. کُربن واقعاً براي مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) جايگاه رفيعي قائل بود. اين مصاحبه ها چه تاثيري گذاشت بر اين كه کُربن حرفهاي شيعه را به اروپا منتقل كند. تا آن وقت ،هيچ كس از شيعه خبر نداشت. اين كه علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) شيعه در اسلام را مي نويسد يعني روايات، و إلا فلسفه علم اشيا يا حتي فلسفه حكمت متعاليه كه شيعه و غير شيعه ندارد. البته ملاصدرا از روايات بهره مند شده است ،در فلسفه اش كما بيش غير مستقيم و ناپيدا، اينها ظهور دارد ،ولي آنچه شيعه را معرفي مي كند، همين روايات است. پس توجه بفرماييد كه آن جان ،شيفته اين معارف اهل بيت است.
تفسير الميزان را شما ملاحظه كنيد. مرحوم طباطبايي(رحمه الله عليه) در مقدمه مي نويسد كه ما به مباحث روايي ذيل آيات نيز مي پردازيم، البته از روايات پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت آن حضرت چه از طريق شيعه و چه اهل سنت (9)
خدا رحمت كند مرحوم ميرزا حسين نوري كه كتاب فصل الخطاب را نوشت ،من مطلبي را در خصوص علت تاليف اين كتاب شنيدم كه اميدوارم باعث وهن ايشان نشود ؛مرحوم سردار كابلي چنين مي گويد:
من يك روز كه در نجف بودم شخصي را در لباس روحانيت ديدم كه با ريش بلند و لباس منظمي خدمت ميرزاي نوري رسيد و شكايت كرد كه آقا! اين كتاب آسماني (قرآن) چنين و چنان شده است ،و خوب است شما يك اثري در اين باب بنويسيد، و بگوييد كه اين كتاب چه بر سرش آمده است .كه باعث شد بعدها مرحوم ميرزا حسين نوري فصل الخطاب را نوشت.
مرحوم كابلي ادامه مي دهد: اين گذشت تا اين كه يك روز در فرودگاه پاكستان شخصي را ديدم پاپيون زده و با تيپ فرنگي تمام عيار پيش من آمد، سلام كرد و گفت: من را مي شناسي؟ گفتم: نه. گفت: من هماني هستم كه آن روز آمدم به مرحوم ميرزا حسين نوري آن حرف را زدم كه باعث شد ايشان فصل الخطاب را بنويسد.اين كارها و سرو كار داشتن با اخبار و روايات يك بيداري مي خواهد.
مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) اخباري نيست. ايشان به خصوص سراغ روايات معارف و اعتقادات مي رود .وقتي كه ايشان شروع به حاشيه زدن بر بحار الانوار علامه مجلسي كرد، برخي ها اعتراض كردند و باعث شدند كه اين حواشي ادامه پيدا نكند. و اي كاش كه ادامه مي يافت! ايشان بر شش جلد حاشيه زدند و اندكي از جلد هفتم مسائلي از جمله: جبر و تفويض، الامر بين الامرين و... . مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) بعضي جاها به مرحوم مجلسي مي فرمايد: از ايشان عجيب است كه اينها را رد مي كند.
البته اين را بايد عرض كنم كه بنده، با تمام وجود از مجلسي ستايش مي كنم. واقعاً مجلسي كار بزرگي كرده است. اين بحار را كه نوشت خدمت عظيمي بر شيعه كرد. اگر ما فقط جلد هفدهم قديم بحارالانوار (كه طبق چاپ جديد از جلد 68 تا75 در چاپ بيروت(10)است)را بتوانيم به مردم تعليم بدهيم، براي ما كافيست. روايات مثل درّ و گوهر ناب در اينجا جمع شده است.
مرحوم مجلسي واقعاً حق عظيمي بر گردن همه دارد. اما هر كسي بالاخره يك ديدگاهي دارد ،آدمي نبايد تنگ نظر باشد، نگذاريد ديدگاهها گفته نشود. مرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) در آنجا نظر مرحوم مجلسي را رد مي كند،كه امر بين الامرين را ايشان يك طور ديگر معني مي كند ،ولي روايتي مي آورد كه:
شخصي مي آيد خدمت اميرالمؤمنين ( عليه السلام)و راجع به تفويض و جبر سوال مي كند .حضرت در جواب مي فرمايد: قدرت شما بر انجام كارها آيا با خداست يا به تنهايي؟ اگر بگوييد همراه خداييم و شريك با او هستيم ،كه مشركيد و بايد شما را كشت، و اگر بگوييد به تنهايي و بدون خدا، باز هم كافريد و بايد شما را كشت .گفتند: پس چه بگوييم؟ فرمود: من اين را مالكم با تمليك خدا، يعني اين معيت طولي است ،نه معيت عرضي، يعني هر چه دارم از اوست، ولي اختيار برايم گذاشته است و مالكي جز خدا نيست(11)
اين ديد توحيدي علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) است. مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) روايات فقهي را جدا مي كند، مي فرمايد: به روايات و اخبار آحاد در فقه مي شود عمل كرد؛ زيرا كه آن جايگاه خودش را دارد و ظني است ،ولي در معارف ديني نمي شود بدين منوال عمل كرد.

جايگاه عقل
 

اين را عرض كنم ـ كه خيلي مهم است براي همه ما ـ بايد معلوم كنيم كه فيلسوف و اينهايي كه با عقل و استدلال كار مي كنند، مشخص كنيم كه حد و حدود عقل چيست؟ عقل، يعني آن قوه و استعدادي كه آدم مي تواند با او اشياء را بفهمد ،يعني فهم. البته يك عقل به معني موجود كذا و كذاست كه كاري نداريم و در جاي خودش بحث مي شود. اما اين عقلي كه مي خواهيم با آن چيزي را بفهميم، داده هاي اين عقل اين مواد و مصالحي كه به دست مي آورد، يك حد محدود و مشخصي دارد، كه اين حد محدود را فيلسوف بايد بداند و مرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) به خوبي اين مساله را مي دانست.
ايشان ذيل آيه 213 سوره بقره «كان الناس واحده» مي نويسد عقل ما نمي تواند ماهيت وحي را بفهمد عبارت ايشان اين چنين است:
كون هذا الامر خارقا للعاده مما لا ريب فيه، و كذا كونه امرا من قبيل لادراكات الباطنيه و نحو شعور مستور عن الحواس الظاهريه مما لا ريب فيه ،لكن العقل لا يدفع الامر الخارق للعاده و لا الامر المستور عن الحواس الظاهره و انما يدفع المحال ،و للعقل طريق الي تصديق الامور الخارقه للعاده المستوره عن الحواس الظاهره (الميزان في تفسيرالقرآن ج2ص153).(12)
بوعلي سينا هم اين را ميداند حتي ابن رشد(13) هم اين را مي داند كه اين عقل حد و حدود دارد و آن كه از بالا مي آيد، چيزهاي ديگري را مي آورد كه آنها را بايد پذيرفت؛ آن وحي است و سخن معصوم. به همين جهت هرجا به مسائلي كه با عقل معمولي جور در نمي آيد مي رسد، مي پذيرد. خيلي جاها نگاه كنيد، خود علامه در الميزان مي فرمايد كه: اين امر به عقل ما نمي رسد ايشان مثل خيلي از فيلسوفان يا عالمان علوم تجربي با عقل سازگار نيست؟ مگر عقل مي تواند همه چيز را بفهمد؟! بنده اين را عرض مي كنم و بارها هم گفته ام ،در‌آن مقدمه اي كه سال67 بر طرح تغيير نظام [فرهنگي] نوشتيم هم، گفتم كه ما بايد يك جاي وسيعي براي تعبد باقي بگذاريم. ديني كه در آن تعبد نباشد، دين نيست. دين ،يعني اعتقاد و ايمان به يك حقيقت يا حقايقي كه پيامبر معصوم از جاي ديگري به ما عرضه مي كند، و ما چون او را صادق مصدق مي دانيم، آن حقايق را مي پذيريم. همين حرفي كه بوعلي سينا در آخر كتاب الهيات شفا مي زند، راجع به معاد جسماني ،و يا همان حرفي كه وي درآخر اشارات مي زند، كه اگر چيزي را عقلتان نپذيرفت، مبادا كنار بگذاريد:
كل ما قرع سمعك فذره في بقعه الامكان ما لم يذدك عنه قائم البرهان (منظور از قائم البرهان اين است كه چيزي محال مسلم باشد، مثل اين كه مستلزم تناقض صريح باشد) (الاشارات و التنبيهات:ص161) (14)
يك كاري كه مرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله عليه)، در مورد روايات كرده و خيلي قابل توجه است، اين است كه بيست تا روايت را آورده و مي خواهد بفرمايد، اميرالمؤمنين ( عليه السلام)فاتح باب علوم عقلي است، فاتح باب اين علوم و استدلال است. اين را هم ملاحظه كنيد كه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، وقتي به اين خطبه هاي عجيب توحيدي اميرالمؤمنين (عليه السلام) مي رسد، مي گويد:
اميرالمؤمنين ( عليه السلام)تا زمانيكه در حجاز بود، زمينه براي اين كه از اين قبيل مسائل بيان كند، فراهم نبود، اما وقتي كه به عراق آمد، از آنجا كه مردم آنجا، عقل استدلال داشتند و هوشمند بودند، زمينه پيدا كرد تا اين خطبه ها را عرضه كند. (تفسير الميزان، ج6، ص91 ـ 104).
مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) مي فرمايد: فاتح باب استدلال، اميرالمؤمنين ( عليه السلام)است، حالا مقداريش در نهج البلاغه است، و جناب علامه بيست تا حديث اين جا نقل مي كند، از آن احاديث ناب توحيد،و بعد هم يك توضيحي دنبالش دارد كه در واقع اين، فلسفه ي توحيدي و حكمت متعاليه را بيان مي كند. صفات خدا، مسائل گوناگون از اين روايات بيرون مي آيد، و اين رواياتند كه در حقيقت زمينه ي استدلال را فراهم مي كنند، يك ده بيست صفحه اي هم در اين باب توضيح مي دهند.
پس عرض من اين است كه روايات از ديد مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) در تفسير قرآن، واقعاً نقش اساسي دارد. ايشان محيط به مسائل و مضمون روايات است، اما نه آن طور كه شما حساب كنيد كه هرچه گيرش آمد، در تفسير آيات بياورد. نخير! اين طوري نيست، اين بحث روايي الميزان را ملاحظه كنيد، همه اش گزيده در آنجا آمده، شما يك جا اثري از حرفهاي اسرائيليات نمي بينيد.

تعامل فلسفه و حديث
 

علامه طباطبايي(رحمه الله عليه)، در واقع نمي خواهد فلسفه را حاكم بر روايات كند، اين خيلي مهم است. نمي خواهد حكمت متعاليه را حاكم بر روايات كند، بلكه مي خواهد براساس آن بيست حديثي كه مشابهاتش فراوان است، آنها را كاشف از يك اصولي قرار بدهد، كه آن اصول، مي تواند يك حكمت متعاليه بسازد، اين، نكته ي بسيار مهمي است كه ايشان، همان كاري را كه در مورد قرآن كريم انجام مي دهد، كه آيات را با آيات تفسير مي كند، همين كار را در مورد روايات نيز مي كند. شما اين دسته روايات و همچنين شش جلد اول بحارالانوار، جاهايي كه ايشان به مرحوم مجلسي انتقادي مي كند، و يا خودش صرف نظر از بيان مرحوم مجلسي نظري دارد، اين را ملاحظه كنيد، مي فرمايد كه اين روايت، اين مطلب را توضيح مي دهد، يا تفصيلش مي دهد. قرآن را با قرآن و گاه با روايات تفسير مي كند، و روايات را هم با قرآن. خودمان داريم كه هر چيزي خلاف قرآن» بود، بي اعتبار است، ايشان به زيبايي، روايات را با قرآن تفسير مي كند كه اين روايت موافق است و اين مخالف.
اين بحث «و لله الاسماء الحسني»؛ (اعراف:آيه180) را در جلد هشتم تفسيرالميزان نگاه كنيد (الميزان في تفسيرالقرآن:ج8ص342) ببينيد واقعاًً چه كسي اينقدر با اين عمق وارد مسئله شده و «اسم» را تفسيركرده؟ «اسم» بالاخره در روايات آمده، مرحوم مجلسي هم در همين شرح ها و بيانهايي كه دارد توضيحاتي دارند، اما اينطوري كه مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) وارد شده كه: رابطه اسم و مسمي و اساساً اسم چيست؟ آيا لفظ است يا چيزي فراتر از آن؟ در «و باسمائك التي غلبت اركان شيء» ،اين اسماء لفظ نيست ،اين خود واقعيت است ،اين آيات هم اسم است، يعني علامت و نشانه؛ نشانه هايي كه«غلبت اركان كل شيء...»؛ (القبال ج3ص332)؛ اينها شيوه كار مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) است. شما عزيزان كه با حديث كار مي كنيد الميزان را كنارتان بگذاريد و ببينيد كه ايشان چگونه عمل كرده است. اصلاً الميزان آن بحث هاي روايي اش، در حقيقت يك تعليم استفاده از روايات است ،و آيات و روايات ،گويي يك كل واحدي را تشكيل مي دهند كه هر كدام مكمل يا مبين ديگري به حساب مي آيند. اين شيوه كار مرحوم طباطبايي(رحمه الله عليه) است. در برخورد با روايات توجه بفرماييد كه حديث براي ايشان حديث است، سخن معصوم است ،كه ولايت از اين بر مي آيد معارف از اين برمي آيد.
در مورد برخي از روايات مرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) مي فرمايد: بايد ديد مخاطب چه كسي بوده، راوي چه كسي بوده است؟ همه راوي ها را نمي توانيد يك جور حساب كنيد. ابوبصير را با فلان راوي ديگر يك گونه حساب نكنيد. ابوبصير از كساني بود كه اسرارآميزترين روايات را ائمه به او مي فرمودند. ولي ديگران آن استعداد را نداشتند. اين را بنده در همان جلسات مي شنيدم .گاهي بين روايات مي فرمود: اين نويسنده كتاب نتوانسته آن روايات سنگين را بياورد. روايات ساده تري را آورده يا راوي اي كه رفته از امام سوال كرده آنقدر استعداد نداشته تا آن مسائل بسيار عميق را از امام دريافت كند. پس از ديد ايشان در تفسير قرآن كريم و روايات يك كل به هم پيوسته هستند، و بين اينها نمي شود هيچ تفكيكي قائل شد.«اني تارك فيكم الثقلين» در حقيقت معنايش همين است.
از نكاتي كه در پايان بايد متذكر شوم، اولاً: تعبد ايشان است، كه خدا مي داند چقدر به اين روايات احترام مي گذاشت، آدم تا پاي درس حديث فيلسوفي مانند ايشان ننشيند، نمي تواند دريابد كه فيلسوفي هم يافت مي شود كه چنين تعبدي داشته باشد. يك ذره دهان كجي كم لطفي سبك بيني اصلاًً! چون كه اين دو منشا واحدي دارد. اين مقدارش بر پيامبر نازل شده است و تفسيرش بر معصومين همه از يك سرچشمه جريان پيدا مي كنند. دوم: برخورد با اين روايات و برخورد با معارف است مكشوف همين روايات است. نمي خواهيم حكمت متعاليه را برداريم و به روايات تحميل كنيم ،بلكه از روايات مي فهميم كه اين مقدار از حكمت متعاليه از خود روايات كشف مي شود.
به هر حال بنده سخنم را تمام مي كنم و از خداوند متعال مسئلت دارم كه به همه شما توفيق بدهد .كاري كه در اينجا داريد انجام مي دهيد كار بسيار بسيار ارزنده اي است ،و كاش بنده هم فرصت مي كردم به عنوان يك همكار، خدمت شما مي بودم، و اگر تجربه اي داشتم در اختيار مي گذاشتم. مسائل ترجمه را خوب مراعات كنيد، ترجمه مستند خوب از اين كتب روايي انجام بگيرد .خوب عرضه كنيد. من هر جا آثار را مي بينم ،دعا مي كنم براي‌ آقاي ري شهري –حفظه الله ـ كه واقعاً به خاطر همين روايات اهل بيت مؤيدند، و براي همه شما. انشاءالله كه موفق باشيد.

پرسش و پاسخ
 

در ادامه جلسه دانشجويان شركت كننده در نشست ،سوالهايي را از استاد پرسيدند كه همراه پاسخ آنها در اينجا مي آيد.
ـ سوال: آيا اين درست است كه روح مطالب تفسير الميزان از المنارگرفته شده؟
پاسخ: هرگز، مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه)، به حرفهاي المنار نظر دارد. شيخ محمد عبده كه يك مدتي با سيد جمال كارمي كرد و العروه الوثقي را با هم درآوردند، بعد به بيراهه رفت و گفت: ما بايد برويم كار فرهنگي كنيم ،ولي سيد جمال ادامه داد. شيخ محمد عبده هم مي گفت: لعن الله السياسه.بعد رفت نشست و تفسير نوشت. رشيد رضا هم حاصل آنها را با دستكاري هاي خودش و با‌ آن تندرويها و برخوردهاي تندش با شيعه، آمد اين تفسيرالمنار را نوشت. البته از جهاتي خوب است، اما در واقع خيليهايش تفسيرنيست. مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) هم خيلي جاها نظر به حرفهاي او دارد. اما اصلاً اين كجا و آن كجا؟ مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) به تمدن غرب و تكنولوژي و اينها نمي پرداخت.
ـ سوال: رابطه مرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) با سند و بحث هاي رجالي چگونه بود؟
پاسخ: من خيلي از اين مباحث نديدم. ايشان خودش حديث شناس بود. نمي دانم ديديد مرحوم مجلسي(رحمه الله عليه)خيلي وقتها حديث را مي آورد، مي گويد: اين با مذاق ائمه(عليهم السلام ) جور در نمي آيد. وقتي بعضي از احاديث ـ مثل خطبه البيان يا نظير اينها را مرحوم مجلسي ذكر مي كند، مي گويد: اينها معلوم نيست از ائمه باشد ،اينها بوي درويشي دارد. علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) را نديدم خيلي سراغ اسناد بروند، گويي خود متن حديث و معارف را با متنش مي شناخت .ايشان وقتي به حوزه قم آمد، قرارش اين بود كه يك درس فلسفه بدهد، يك درس اخلاق، يك درس فقه، يك درس اصول و يكي هم تفسير. آن فقه و اصول و اخلاقش را كنار گذاشت ،و به فلسفه و تفسير پرداخت. اگر قرار بود فقه و اصول بگويد ـ گويا مدتي هم گفته بود ـ قاعدتاً بيشتر سراغ رجال مي رفت اما در اين قسمت، خيلي من نديدم كه سراغ رجال برود.
ـ سوال: آيا اين درست است كه مرحوم علامه ،بهترين روش در تفسير قرآن را، تفسير "قرآن به قرآن "ميد اند .در حاليكه در واقع پايه بسياري از اين تفاسير، روايات است و ايشان در واقع بدون آن كه نامي از روايات ببرد، مضمون آن روايات را به وسيله قرآن به قرآن در مي‌آورد؟!
پاسخ: نه ،عرض كردم ايشان به قرآن كريم و به روايات به صورت يك كل واحد نگاه مي كند ،اين كل واحد مكن است اينگونه باشد كه روايت در تفسير آيه باشد، يا اين كه آيه، روايت را بيان كند اين را همه شما از من بهتر مي دانيد كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «انّ حديثنا صعب مستصعب لايحتمله الا صدور منيره او قلوب سليمه اواخلاق حسنه (كافي:ج1ص401)». وقتي حديثي مستصعب وسخت داريم ،قاعدتاً بايد حديثي ديگر را تفسير كند، و يا آيه اي حديث را تفسير كند. بنابراين، اينطوري نيست كه شما مي گوييد. به تعبير آقاي مسعودي واقعاًً انگار كه يك دريايي يك جايي نشسته، كه مسائل علمي آنچنان براي او هضم شده و روايات و آيات يك جا برايش هضم شده و روح اينها به دستش آمده كه مي داند اين با اين چه نسبتي دارد؟
ـ سوال: چرا ايشان در تفسيرالميزان اولاً احاديث را در آخربحث آورده و ثانياً ،به نقد آنها نمي پردازد؟
پاسخ: ايشان، در خيلي جاها به نقد روايات پرداخته اند. مثلاً ذيل همين آيه اي كه نقل كردم آيه ي«ولله اسماءالحسني» پس از ذكر برخي رواياتش نقدهايي ارائه مي دهد. از جمله مي گويد: «اقول: والروايه تعارض ما سياتي من روايات الاحصاء حيث ان جميعها مشتمله علي اسماء ليست في القرآن بلفظها الا ان يكون المراد كونها في القرآن بمعناها» و بعد از ذكر حديثي ديگر مي نويسد: «والروايه لا تخلو عن تشويش... و فيها مع ذلك موضع مناقشات أخر (الميزان في تفسير القرآن:ج8ص365)» و در ديگر مواضع نيز به نقد روايات پرداخته بودند.
ـ سوال: نظر علامه درباره رابطه با زيارات جامعه كبيره چه بود؟ درمورد مباني رجالي، آيا مبناي خاصي داشتند؟
پاسخ: من راجع به مسائل رجالي نمي دانم. اما جامعه كبيره را وقتي ما مشهد بوديم مي خوانديم ،فهميديم كه اين زيارات و دعا براي ايشان جزء لاينفك اين مكتب بوده .من يك بار به يك دانشجو يك موضوع پايان نامه فوق ليسانس راجع به تاثير زيارت دادم و گفتم: توي اين مساله رساله ات را بنويس. بعد از مدتي يك رساله اي نوشت و بارها آمد و گريه كرد و گفت: عجب موضوعي دست من دادي.
ـ سوال: درباره معناي بيان علامه درباره غناي قرآن كريم از هر چيزي حتي از سنت بفرماييد.
پاسخ: خود قرآن كريم را مي شود گفت كه نيازي به سنت ندارد. بله، اگر كسي به آن مرحله برسد كه خود آيات را بتواند مستقل دريابد، اينگونه است ،ولي نمي دانم آيا كسي اينگونه پيدا مي شود؟ ولي ما درتفسير قرآن يا تبيين آيات به روايات نياز داريم و بالاخره در خيلي جاها كمك مي كند به توجيه آيات.
ـ سوال: نظر ايشان را درباره ميراث روايي اهل سنت بفرماييد.
پاسخ: دقيق نمي دانم ولي همين كه آن همه روايت از درالمنثور سيوطي نقل مي كند، نشان مي دهد كه اين ميراث را تا حدودي قبول دارد. من در ذهنم نيست ،ولي آيا شما ديده ايد كه ايشان از تفسير طبري نقل كند؟ چقدر نقل مي كند؟ ظاهراً خيلي اعتنايي ندارد. البته اين را هم عرض كنم كه مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) در اوائل، واقعاًً از لحاظ مالي خيلي تنگدست بود. اين كتابخانه اي كه در اواخر داشته، آني نيست كه اول داشته. به همين جهت در اوئل منابع تفصيلي شايد آن قدرها در دستش نبود.
ـ سوال: آيا علامه از عنايات خاص اهل بيت مطلبي فرموده اند؟
پاسخ: شنيده ام، اما الان يادم نيست كه چه مواردي را فرموده باشند.
ـ سوال: تاثير يافته هاي عرفاني در فهم قرآن و حديث ،و ميزان حجيت يافته هاي عرفاني، از ديدگاه علامه چيست؟
پاسخ: مرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) عليرغم اين كه خودشان سراغ اين مسائل عرفاني مي رفت و آنها را قبول داشت و تحت تربيت مرحوم قاضي بود، و واقعاًً سلوك هم داشته بود تا آخر هم آن سلوك را داشت ،اما هرگز اينها را نه وارد بحث فلسفي كرد و نه بحث قرآن كريم. شما حاشيه هايي از مرحوم حاجي[ملاهادي سبزواري] را در اسفار ببينيد، يك دفعه مي بينيد از كجا به كجا مي رود! آدم نمي فهمد كه اين بحث عرفاني است يا فلسفي. شيوه علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) خيلي شيوه روشني است. شما حاشيه هاي ايشان را بر اسفار نگاه كنيد، همين تبييني كه درباره روايات دارد، شسته و رفته، مثل يك گوهر گردن بند به هم بافته و يا به رشته كشيده، اين مطالب را مي يابيم، اينهاست كه اين مباحث عرفاني را كمتر وارد قرآن كريم كرده است.
ـ سوال: اختلاف سطح مطالب جلدهاي گوناگون الميزان را در چه مي دانيد؟
پاسخ: ببينيد بالاخره هركس يك كتابي مي نويسد به خصوص تفسير قرآن كريم، معمولاً در جلدهاي اول خيلي از مسائل را مي نويسد. مثلاًً مناسبتهاي جلد اول را نگاه كنيد، بحث معجزه و عليت و امثال اينها، اينها را مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) در جلد اول نوشته و در جلد دوم بحث نبوت و امثال اينها را ذيل آيه ي 213 سوره بقره (15) آورده است. مسئله اخلاق و حيات بعد از مرگ را ذيل آيات «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء» آل عمران:آيه169) و «لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء» (بقره :آيه154) يا بحث اسماء الحسني را در سوره اعراف آيه 180 گفته است. اما اين كه در اواخر خيلي از مباحث دوباره مطرح نمي شود، قبول داريم. احتمالاً جلد نوزدهم و بيستم، از غناي كمتري برخوردار است. مگر جاهاي خيلي ويژه كه مطلب خاص محتاج به تبيين داشته باشد، اما اين را بايد پذيرفت و ضمناً بپذيريم كه بالاخره كسي كه در بيست سال مشغول نگارش يك تفسير است و خصوصاً در اواخر، همسرشان از دنيا رفت ،كه اين يك ضربه بسيار بزرگي بر زندگي ايشان بود ـ من ديدم وقتي تابوت همسرشان را از داخل اتاق بر مي داشتند، ايشان چنان گريه مي كرد كه واقعاًً معلوم بود كه اين همسر تاثير بسيار مهمي در زندگي آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) داشت، همسرشان خانه را آراسته نگه مي داشتند ،براي علامه لباس مي خريده، به بچه ها مي گفت كه مزاحم آقا نباشيد ،هر يكي دو ساعت چايي مي آورده و اين تاثير، قطعاً روي نگارش هم تاثير داشته است ـ اين حوادث تاثير داشت به علاوه كه ايشان مريضي پاركينسون را داشت دستش مي لرزيد وقتي مي خواست اين اواخر چيزي را امضا كند، آن قدر دست رعشه داشت كه نمي توانست امضا كند، مي بايست خيلي زحمت بكشد. تبعاً اينها تاثير دارد، اينها مسائل خصوصي است كه باعث شده مجلدات آخر ،با مجلدات اول هماهنگ نباشند اين را مي شود كما بيش پذيرفت.
ـ سوال: شما فرموديد كه مرحوم علامه، روايات را كاشف از اصولي مي دانستند كه با آن حكمت ساخته مي شد، آيا اين حكمت، نتيجه اش همان كلمات صدرا شد يا حكمت خاصي؟
پاسخ: نكته خيلي خوبي است .اين اصول حكمت را مي سازند، حالا آيا اصل اصالت وجود هم در اين است؟ اصالت ماهيت وجود اينجا مطرح مي شود، اين مطالبي كه روايات ثابت مي كند، آيا اين عين همان حكمت صدرايي است يا نه؟ اگر كسي اصلاً بحث اصالت وجود و مثل آن را هم كنار بگذارد و بگويد يك حقيقتي داريم ذو مراتب و از پيش ما آغاز مي شود تا به ذات پاك حق ـ جلّ و علي ـ منتهي بشود، يك حقيقت واحدي است. حالا اسمش را وجود بگذاريد، كَون بگذاريد، هستي يا وجود (existence) بگذاريد، بالاخره اين واقعيت واحدي است كه به ذات پاك حق ـ جلّ وعلي ـ منتهي مي شود و نتيجه اش ،همانها خواهد شد. مثلاً مرحوم سيد حيدر آملي ،عارف است و مباحث وجود را هم مطرح كرده است. در آن وقت هم بحث اصالت وجود و اصالت ماهيت مطرح نبود. اين به تدريج از شيخ اشراق شروع و در ميرداماد خيلي اوج گرفت و صدرا هم اين را به اوج خودش رسانيد. اما سيد حيدر آملي و يا افرادي نظير ايشان اين حكمت را دارند ،بي آنكه بخواهند مباحث حكمت صدرايي را تمام عيار بگيرند. پس روايات مي شود يك اصولي را در باب حكمت به دست آورد، همين كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام) در خطبه مي فرمايد: «من وصفه فقد حده و من حده فقد عده» (نهج البلاغه: خطبه152) اينها اصول بدست مي دهند، يك كسي بايد اين را تحليل كند. امثال ابن ابي لحديد نمي تواند اينها را تبيين كند. الآن هم يادم نيست كه مرحوم خوئي ـ شارح نهج البلاغه ـ اينها را آيا به همان صورت كه آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه) درآورده توانسته بيرون بياورد؟ چون فلسفه صدرايي را، به اين صورت، يا اصلاًً نخوانده يا اينگونه نخواندند! حال آن كه علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) اين را به وضوح در مي آورد؛ يك اصول اساسي براي حكمت.
ـ سوال: آيا علامه براي فلسفه به معناي اصطلاحي آن، استناداتي را در روايات ذكر كرده اند؟
پاسخ: اين را در همين مجلدات بحارالانوار يا در كتاب شيعه در اسلام و همين طور درآن علي و الفلسفه الالهيه ببينيد، نمي خواهد بگويد روايات به فلسفه اشاره مي كند. و از طرفي خيلي جاها هم كه اسم فلسفه و تصوف و امثال اينها وقتي مي آيد، بر مي گرداند به آن حرفهايي كه درآن زمان عده اي مي زدند، نه به اين فلسفه خاص. به همين جهت هم گاهي مرحوم آقاي طباطبايي(رحمه الله عليه)، به مرحوم مجلسي كه مي گفت: فيلسوفان چنين و چنان هستند، فيلسوفان منكر آفرينش هستند ،علامه يك اشاره اي مي كند كه اين طوري نيست ،همه را يك پارچه احتساب نكن! گاهي فلسفه را به خاطر نبود اين چنين استناداتي، مورد خدشه قرار مي دهند. فلسفه نمي خواهد آن روايات تاييد بشود، خود فلسفه يك راه عقلاني است، حوزه اش حوزه بسيار محدودي است. شما هم اين را بدانيد كه ما يك حوزه ي حسي داريم و يك حوزه ي فراحسي. حوزه ي فلسفه ،آن حوزه اي است كه با اين يافته هاي متعارف و با آن فهم متعارف آدم استدلال به اين نتيجه مي رسد كه اين حادث است و اين معلول است و علت مي خواهد. علتش علت مي خواهد تا برسد به عله العلل، و خود ارسطو در آن وقت مي گفت كه بحث از علل اشياء است. مي گفتند بحث در فلسفه صدرا، بحث در وجود است و اجسام وجود. در فلسفه بحث از علل اشيا است ،فلسفه راجع به فعل و حركت و امكان و وجوب و شناخت و وجود ذهني و خارجي وجود و عدم و امثال اينها بحث دارد. اما فلسفه راجع به حقيقت حيات بعد از مرگ حداكثر مي تواند بگويد آدمي چون روح مجرد دارد ،بعد از مرگ باقيست. اما كيفيتش چطور است؟ آن حيات بعد از مرگ خصوصياتش چطور است؟ نه . در روايات آمده كه پيغمبراكرم( صلي الله عليه و آله) فرمود:
من در معراج ديدم كه فرشتگاني دارند درخت مي كارند و گاهي هم دست نگه مي دارند. گفتم: چگونه است كه گاهي دست نگه مي دارند؟ جبرئيل گفت: كه هركس سبحان الله و الحمدالله و لااله الاالله و الله اكبر بگويد، اينها درختي برايش مي كارند، هر وقت هم نگفت، اينها دست نگه مي دارند(بحارالانوار:ج18ص291) (16)اين را فلسفه چطور مي تواند تبيين كند؟! اين نعمتهاي بهشتي را بنده خودم هيچ وقت تأويل نمي كنم و مي گويم اينها يك حقايقي است جاي خودش ،من چه حق دارم كه بخواهم تأويل كنم؟! براي اين كه به قول مولوي مي گويد:

زان كه تأويل است وا داد عطا
چون كه بيند آن حقيقت را خطا

بگذاريد اين عالم به حال خودش باقي بماند، اين حقايق ديني به حال خودشان باقي بمانند. تأويل كردن يعني بعضي جاها كه ناچاريم (مثل يدالله و امثال اين ها)، تأويل كنيم. ولي همه حقايق ديني را كه نمي شود تأويل كرد. مگر مي شود اين واقعياتي كه در لسان وحي آمده است را شما تأويل كنيد؟! تأويل يعني چه؟ يعني آن را من به قالب فكر خودم بيرون مي آورم، بعد شما بايد بداني كه آن چيست و اين چيست؟ آيا اين خالق آن را بر مي تابد كه آن را در قالب اين در بياورد يا نه؟ بنابراين بسياري از اين مسائلي كه تأويل مي شود ،بايد آدمي توجه داشته باشد خيلي گستاخ نباشد، ابن رشد خيلي گستاخانه پيش مي رود. در آن كتاب" فصل المقال فيما بين الشريعه و الطبيعه من الاتصال "كه كتاب خيلي خوبي است، يا "الكشف عن مناهج الادله في عقائد المله"، آن دو قبول دارند كه بالاخره يك عقايد وحياني فراتراز عقل ماست، اما تا آنجايي كه متصور است، اينها را تأويل كنيد. اما خيلي هم سفارش مي كند و مي گويد همه جا دست به تأويل نزنيد. چون تأويل، احتياج به علم وسيعي دارد، از اين جهت، توجه داشته باشيم كه حد و حدود عقل ما حد حدود بسيار ضعيفي است، و بنابراين ايمان و آن اعتقاد و آن تعبدي كه بنده عرض كردم بايد در دين وجود داشته باشد. هيچ وقت هم نگوييم اسلام دين عقلاني است لذا... يك مقدارش بله! حتي ابن رشد هم با آن همه ارسطويي بودنش، مي گويد: اين حقايق قرآن كريم فراتر از عقل ماست. اين را بايد پذيرفت در عين حال با عقل مي توانيد به سمت دين برويد اما نمي توانيم همه دين را بياوريم در چارچوب عقلمان بگنجانيم، زيرا ناچاريم هميشه تأويل كنيم و مشكلات فراواني به وجود خواهد آمد.
اميدوارم اين دردسر و تصديعي كه دادم را، بر من ببخشاييد. خداوندا! به حرمت انبيا و اوليايت ،خدايا! به نور پاك ائمه معصومين، به هدايت معصومين، به عصمت معصومين، به قلوب پاك معصومين، خدايا به امام امت ،رفعت مقام عنايت بفرما.
(والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته)
 

پی نوشت ها :
 

1 ـ متن كامل سخنراني حجت الاسلام و المسلمين دكتر احمد احمدي، رياست محترم و سازمان سمت و از شاگردان فلسفه، حديث و تفسير علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) در دانشكده علوم حديث قم، به مناسبت سالگرد درگذشت علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) (23آبان 1387).
2 ـ (الانتصار:ص30. وقتي كه در محضر ابوالعلاء معري، يادي از سيد مرتضي علم الهدي شد، اين اشعار را خواند.
3 ـ اكنون اين دبيرستان به نام مبارك امام صادق ( عليه السلام) ناميده مي شود.
4ـ امانوئل کانت ( 1724 ـ 1804 م ) فيلسوف معروف آلماني است که کتاب هاي ما بعد الطبيعه اخلاق و رساله کشف ، از آثار اوست .
5 ـ يعني در سال1336 ه‍ .ش بيش از پنجاه سال پيش
6 ـ «و ام المسلك الثالث المتقدم بيانه فيفارق الاولين بان الغرض فيه ابتغاء وجه الله لا اقتناء الفضيله الانسانيه و لذلك ربما اختلف المقاصد التي فيه مع ما في المسلكين الاولين... وحينئذ يتبدل نحو ادراكه و عمله فلايري شيئا الا و يري الله سبحانه قبله و معه، و تسقط الاشياء عنده من حيز الاستقلال، فانه اذا كان لا يحب الا الله فلا يريدشيئا الا الله و ابتغاء وجهه الكريم ، و لايطلب و لا يقصد و لايرجو و لايخاف، و لايختار، و لايترك، ولايباس و لايستوحش، و لايرضي ،و لايسخط الا لله و في الله...

روت لي احاديث الغرام صبابه
باسنادها عن جيره العلم الفرد

وحدثني مرالنسيم عن الصبا
عن الدوح عن وادي الغضا عن ربي نجد

عن الدمع عن عيني القريح عن الجوي
عن الحزن عن قلبي الجريح عن الوجد

بان غرامي و الهوي قد تحالفا
علي تلفي حتي اوسد في لحدي

(تفسيرالميزان ج1ص373)
ترجمه: و اما مسلك سوم كه بيانش گذشت، با آن دو مسلك ديگر اين فرق را دارد كه غرض از تهذيب اخلاق تنها و تنها رضاي خداست نه خودآرايي به منظور جلب نظر و ثنا و بارك الله مردم و به همين جهت مقاصدي كه در اين فن هست در اين سه مسلك مختلف مي شود... اينجاست كه به كلي نحوه ادارك و طرز فكر و طرز رفتارش عوض مي شود؛ يعني هيچ چيزي را نمي بيند، مگر آن كه خداي سبحان را قبل از آن و با آن مي بيند و موجودات در نظرش از مرتبه استقلال ساقط مي شوند... او از آنجايي كه غير خدا را دوست نمي دارد، قهراً جز تحصيل رضاي او هدفي ندارد .اگر چيزي مي خواهد و اگر اميدش مي دارد، اگر از چيزي مي ترسد، اگر اختيار مي كند، و يا صرف نظر مي نمايد، و يا مايوس مي شود، يا اتسيحاش مي كند، يا راضي مي شود، يا خشمناك مي گردد، همه اش براي خداست...
يك عشق سطحي، اسرار عشق سوزان را برايم حديث كرد و سند خود را به همسايگان آن كوه بلند تنها نسبت داد.
سند ديگرحديث اين است كه: شور عشقم و دلدادگيم با هم سوگند خورده اند كه مرا تلف كنند تا در قبر سر به بالين لحد بگذارم.(ترجمه تفسير الميزان:ج1ص561).
7 ـ آيت الله علي قاضي طباطبايي(رحمه الله عليه) تبريزي متولد 1282 استاد علامه طباطبايي(رحمه الله عليه) در عرفان و از شخصيتهاي كم نظير شيعه بوده است.
8 ـ هانري کُربن(1903 ـ 1979) فيلسوف و شرق شناس فرانسوي بود كه بخشي از زندگي اش را در خاورميانه و ايران گذراند.
9 ـ ثم وضعنا في ذيل البيانات متفرقات من ابحاث روائيه نورد اما تيسر لنا ايراده من الروايات المنقوله عن النبي(صلي الله عليه و آله) و ائمه اهل البيت(عليهم السلام) من طرق العامه و الخاصه و اما الروايات الوارده عن مفسري الصحابه و التابعين فانها علي ما فيها من الخلط و التناقض لا حجه فيها علي مسلم (تفسير الميزان:ج1ص13).
سپس در هر چند آيه بعد از تمام شدن بحثها و بيانات تفسيري، بحثهايي متفرق از روايات قرار داده ايم و در آن به آن مقدار كه برايمان امكان داشت از روايات منقوله از رسول خدا و ائمه اهل بيت هم از طريق عامه و خاصه ايراد نموده ايم .و اما آن رواياتي كه مفسرين صحابه و تابعين چيزي نقل مي كند در اين كتاب نقل نكرديم. براي اينكه رواياتي است در هم و برهم كلام صحابه و تابعين حجيتي براي مسلمانان ندارد(تفسيرالميزان:ج1ص21).
10 ـ اين مجلدات به مباحث ايمان وكفر و نيز اخلاق عملي پرداخته است.
11ـ سئل اميرالمؤمنين ( عليه السلام)صلوات الله عليه عن القدر قال فقيل له انبئنا عن القدريا اميرالمؤمنين فقال سرالله فلا تفتشوه فقيل له الثاني انبئنا عن القدر يا اميرالمؤمنين قال بحر عميق فلا تلحقوه فقيل له[الثالث] انبئنا عن القدر فقال ما يفتح الله للناس من رحمه فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له فقال يا اميرالمؤمنين انما سالناك عن الاستطاعه التي بها نقوم و نقعد فقال استطاعه تملك مع الله ام دون الله قال فسك القوم و لم يحروا جواباً فقال ع ان قلتم انكم تملكونها مع الله قتلتكم وان قلتم دون الله قتلتكم فقالوا كيف نقول يا اميرالمؤمنين قال تملكونها بالذي يملكها دونكم فان امدكم بها كان ذلك من عطائه وان سلبها كان ذلك من بلائه انما هو المالك لما ملككم والقادر لما عليه اقدركم أ ماتسمعون ما يقول العباد و يسالونه الحول و القوه حيث يقولون لا حول و لا قوه الا بالله فسئل عن تأويلها فقال لاحول عن معصيته الابعصمته ولا قوه علي طاعته الا بعونه (بحارالانوار:ج5ص123باب3 ـ القضا و القدرو المشيه).
12ـ در اينكه مساله نبوت امري خارق العاده است حرفي نيست و همچنين در اينكه شعور نبوت از قبيل اداركات باطني است و شعوري است پنهان از حواس ظاهري شكي نيست ليكن عقل بشر نه منكر خارق العاده است و نه هر چيزي را كه محسوس به حواس ظاهري نيست باطل و خالي از حقيقت مي داند. آن چيزي كه عقل نمي پذيرد تنها امور محال است و هيچ عقلي بر محال بودن خارق العاده نداريم. بلكه خود عقل اينگونه امور و همچنين امور مستور از حواس ظاهري را اثبات مي كند راه براي اثباتش دارد (ترجمه تفسيرالميزان:ج2ص230).
13ـ محمد بن رشد اندلسي(1126 ـ 1198ه‍ ق) فيلسوف مالكي مذهب در مغرب زمين به«اورئوس» شهرت دارد. وي حقوق و پزشكي مي دانست و مدتي در«سويل» و «قرطبه» كرسي قضاوت داشت. عالمان اسلامي او را طعن مي زدند و كليسا هم نشر آثارش را ممنوع نموده بود.
14ـ هر چه شنيدي ممكن بدان تا آن زمان كه برهان قاطع بر محال بودن آن بيابي.
15ـ كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين...
16ـ «و رايت فيها ملائكه يبنون لبنه من ذهب و لبنه من فضه و ربما امسكوا فقلت لهم ما بالكم قد امسكتم فقالوا حتي تجيئنا النفقه فقلت و ما نفقتكم قالوا قول المؤمن سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر فاذا قال بنينا و اذا سكت امسكنا...».
 

منبع:دوفصلنامه حديث انديشه شماره 6